بیژائم



این مطلب را یکی از بازدیدکنندگان فرستادند که خودشان را معرفی نکرده اند.

آورده اند که امیری گذرش به بیژائم افتاد . مردی را دید که دستی بر چانه و دستی بر سر، در سایه ی دیوار به تفکر عمر می گذراند . چون مقداری پیش رفت مرد دیگری را یافت که با دستی از سر و با دستی از ریش موی می کند . به تعجب مانده بود که مردی رقص کنان و آواز خوان از مقابلش عبور کرد . وزیر را فرمود تا حکایت آن سه تن را معلوم نماید. ساعتی بعد وزیر عرض کرد امیرا ! اولی را دیدم از آن سر به فکرت فرو برده ،که زن ستاند یا نه ؟ دومی آنی بود که زن ستانده و در کارش مانده. و سوم ستانده و طلاقش داده بود. امیر را این حکایت عجیب آمد و راه خویش پیش گرفت.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

الان بخر تحویل بگیر alborzcomputerc اخبار سایت بلگ بیست دانلود سرا دفتراسنادرسمی 16 پردیس وبلاگ حقوقی بهروز سلیمانی کلینیک کاشت مو در تبریز مطالب اینترنتی The petals of my memories